نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

از داستان های نیلیا

نیلیای من با خنده تو تخت وقتی میخواد شیر بخوره و بخوابه! : "بابا ... بابا ... " باباش خودشو میزنه به خواب و نیلیا بازوی باباشو میگیره و میکشه که باباش بلند بشه... بابا :" چی میخوای ؟" نیلیا " آب " وقتی میبینه باباش بلند میشه یک لبخن شیطنت آمیز!!! بابا بهش آب میده و نیلیا مشغول خوردن... وقتی تموم شد:" باز " بابا:"باز آب میخوای ؟ " نیلیا :"آره " ولی وقتی بابا بلند میشه که دوباره تو لیوان آب بریزه نیلیا دوباره میره سراغ شیر خوردن و بیخیال بابایی میشه که پا شده بود براش آب بیاره... صحنه آخر خنده های من و باباشه!!
21 ارديبهشت 1393

در آستانه 19 ماهگیت!

مامانی... مهمترین اتفاقی که این مدت افتاد این بود که داری پوشک رو ول میکنی ! .. نمیگم از پوشک گرفتمت چون دیدم داری همکاری میکنی و میگی جیشتو و نپوشیدمت.. نمیگم سخت نبود و تو جیش یا شماره 2 رو نزدی هنوزم میزنی گاهی ولی اکثر اوقات خوب یادته... یکهو میگی "ماما ، جیش !  ... داشو ( به معنای گاشو هست ! )" دایره لغاتت... وایییییییییی..........جدیدترین لغاتت : سینی ، کشتی ، ببمون ( بقلمون ) ، آچه چه ( آلوچه ) ، ماشین ، چاقو ، توت ، عمه ، آوین ( آروین - پسر همسایه ! ) اون بار کارتهاتو آوردم و ازت اونها رو پرسیدم... بین کارتهات حداقل 30 تا کارت رو میتونی اسمشونو بگی...بقیه کارتهات رو هم میشناسی...یعنی من اسمشونو بگم تو برام ...
10 ارديبهشت 1393
1